نننزدیک یک دهه است که ننوشته ام با خود گفته ام اگر من ننویسم از عظمت جهان چه چیزی کم خواهد شد؟با این حال فکر کرده ام مرا به عظمت جهان چکار می نویسم تاشایدیاغی درونم را کمی آرام کنم فقط وفقط برای خودم مینویسم خودخواه نیستم چون به دیگران فکر میکنم نمی خواهم نوشته هایم کسی را بیازارد اما بارؤیاها چه میشود کرد کابوسهای دربیداری راچگونه تحمل باید کرد؟
ژان کوکتو گفته بود: " ازشعر گریزی نیست کاش می دانستم چرا ؟
دسامبر1997 که هنوز چهرۀ یارانم بیادم بود رؤیایم واداشتم بنویسم : چه انزوایی دارم من
چه قاطعیت تلخی داری تو
از هزاره ها می آیی
میخواهی که نامت راحدس بزنم
درست روبروی درّه توقف می کنی
ومن با ترسخوردگی خود را پنهان می کنم
چهره ات شکفته
وحرفهای نگفته
وکویرهای بسیاری را
باخود آورده ای
هزار و یک اسم ردیف می کنم
همه صمیمی ومهربان
امّا تو کیستی ؟
تو که در رؤیاهام سبز می شوی
ومحو می شوی
ومن چه چاره ای دارم
جز آنکه دلم رابه ابرها
وچشمم را به باران بسپارم
lördag 23 februari 2008
fredag 22 februari 2008
چشم های سیمونه
چشم های سیمونه داستانی است از گراتزیا دلددا وترجمۀ بهمن فرزانه که نشر ققنوس آن را در سال 1380
منتشر کرده است داستان عشقی است نافرجام میان ماریانا که دختری است زمیندار ومتمول، از خانواده ای مذهبی
وسیمونه که جوانی است یاغی
ماریانا را از کودکی به عمویش که کشیش است وتنها زندگی می کند ، می سپارند به امید اینکه وارث ثروت عویش بشود
وچنین نیز می شود پس از مرگ عمو،ماریاناصاحب املاک فراوان می شود ویکه و تنها با نوکرش در ملک اربابی زندگی می کند
سیمونه در نوجوانی، نوکر خانۀ ماریانا بوده است ولی حالا چند سالی است که یاغی شده است وبه کوه زده است
او روزی از پناهگاه خود بیرون می آید ماریانا عاشق او میشودعشق مرز طبقاتی را درهم می شکند قرار می شود سیمونه که دستش به خون آلوده نیست ، خود را تسلیم کند وبا ماریانا ازدواج نماید اما این ازدواج صورت نمی گیرد چونکه سباستینو پسر عموی ماریاناهم دل در گرو عشق او داردسرانجام بر اثر حسادت، سباستینو با گلوله ای سیمونه را از پای در می آورد
سالهابعد از این ماجرا ماریانا با پسر یک ارباب آشنا می شود وتنها بدین خاطر با او ازدواج می کند که چشم هایش شبیه چشم های سیمونه است
من داستانهای دیگری هم از این نویسنده خوانده ام.قهرمانان داستانهای دلددا بیشترشان مذهبی هستندو درگیر وسوسه های مذهبی
به مراد خود نمی رسندزیرا خواست های انسانی شان با مذهب تضاد دارد فضای داستانهایش مذهبی است ولی داستانهایش جذاب وپرکشش وخواندنی هستند
منتشر کرده است داستان عشقی است نافرجام میان ماریانا که دختری است زمیندار ومتمول، از خانواده ای مذهبی
وسیمونه که جوانی است یاغی
ماریانا را از کودکی به عمویش که کشیش است وتنها زندگی می کند ، می سپارند به امید اینکه وارث ثروت عویش بشود
وچنین نیز می شود پس از مرگ عمو،ماریاناصاحب املاک فراوان می شود ویکه و تنها با نوکرش در ملک اربابی زندگی می کند
سیمونه در نوجوانی، نوکر خانۀ ماریانا بوده است ولی حالا چند سالی است که یاغی شده است وبه کوه زده است
او روزی از پناهگاه خود بیرون می آید ماریانا عاشق او میشودعشق مرز طبقاتی را درهم می شکند قرار می شود سیمونه که دستش به خون آلوده نیست ، خود را تسلیم کند وبا ماریانا ازدواج نماید اما این ازدواج صورت نمی گیرد چونکه سباستینو پسر عموی ماریاناهم دل در گرو عشق او داردسرانجام بر اثر حسادت، سباستینو با گلوله ای سیمونه را از پای در می آورد
سالهابعد از این ماجرا ماریانا با پسر یک ارباب آشنا می شود وتنها بدین خاطر با او ازدواج می کند که چشم هایش شبیه چشم های سیمونه است
من داستانهای دیگری هم از این نویسنده خوانده ام.قهرمانان داستانهای دلددا بیشترشان مذهبی هستندو درگیر وسوسه های مذهبی
به مراد خود نمی رسندزیرا خواست های انسانی شان با مذهب تضاد دارد فضای داستانهایش مذهبی است ولی داستانهایش جذاب وپرکشش وخواندنی هستند
سلول شماره ی بی پدر
Prenumerera på:
Inlägg (Atom)